نگار اردیبهشتی

دو روز پیش، یعنی 25 فروردین نگار بهاری من بعد از چند وقت راه رفتن به کمک مامان،باباو... بالاخره سعی کرد تا خودش به تنهایی قدم برداره و موفق شد دو قدم راه بره البته بعدش تعادل شو از دست داد و با اینکه نیفته خیلی با احتیاط نشست تا خدای نکرده زمین نخوره.امیدوارم دخترگلم هرچه زودتر بتونه کاملا راه بیفته . نفسم ،آرزویم برایت این است ؛در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن ،تو آرام قدم برداری برای زندگی کردن!

روز چهارم عید مادرجون ،خاله جون و دایی جون میخواستن یه سر برن چناران،آخه این منطقه  آب و هوای خیلی خوبی داره ضمنا میتونستن به دیدن دایی و عمو هم برن منو و نگار هم به اصرار سمانه جون (البته خودم هم بدم نمیومد که یه سر برم اونجا)با اونا همراه شدیم ،شب رسیدیم چناران و مستقیم رفتیم خونه دایی محمدبعد از شام کلی با زندایی،دایی و بچه هاشون دور هم نشستیم و از گذشته ها صحبت کردیم خیلی خوش گذشت اما چشمتون روز بد نبینه روز بعد که از خواب بیدار شدیم  نگار هم زود تر از همیشه بیدار شد خیلی حال نداشت مشخص بود حالش خوب نیست ،دختر عزیزم مسموم شده بود و تا چند روز هرچی میخورد بالا میاورد تا اینکه بردیمش دکتر و با ویزیت دکتر و مصرف داروه...

...

خدایا: شکرت به خاطر تمام نعمتهای زیبایی که به ما هدیه دادی ...

...

روز سوم عید نگار جون با مامان و بابا اومدن باغ سیب تا بابا یه کمی به درختای باغمون برسه ...

شاهزاده خانوم توی کریر نشسته و با گوشی مامان به آهنگ دلخواه ش شعر کودکانه "حسنی"گوش میده ...

این تقویم رو مامان که خیلی کم با فتو شاپ آشناست آماده کرده ،امیدوارم سال دیگه بتونم خیلی قشنگتر از این رو طراحی کنم عزیزم ...

...

  آفرین دخترم، مواظب حدیث کوچولو باش نیفته ...